امير عليامير علي، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

جوجه اردك زشت

سلامی دوباره

سلام عزیزان مامانی روزای پایانی اسفند 93 را میگذرانیم و تصمیم گرفتم  دوباره براتون مطلب بگذارم .امیر علی عزیزم دیگه خودت حسابی کامپیوتر فول شدی و میخوام وبلاگ را بدم دست خودت .چون این روزا درس دارم و سر کار و کار های توی خونه.گرفتارم.دیگه پسرم بزرگ شده و با خواهر کوچولویش وبلاگ را راه می اندازند.دوستون دارم.
25 اسفند 1393

خواهر کوچولو

عزیز مامان سلام خیلی سرم شلوغ شده این هم عکس زهرا جون خواهر کوچولوی شما .فدای هر دوتون بشم.قربون مهربونیت.
29 شهريور 1393

شعر هاي 3-2 سالگي

         گل                    من يه گلم نگام بكن چه خوشكلم                                    شكوفه دارم روي سرم                    اول كه گل نبودم فقط يه دونه بودم               ...
28 اسفند 1390

شعرهای مهد کودک

اين هم از شعر هاي مهدت كه ياد گرفتي خدايا يعني روزي مي رسه كه تو اينها را به بچه خودت ياد بدي  كودكستان   كودكستان مي روم ؛ كودكستان مي روم                     شعر ياد بگيرم (2) تو گلها جا بگيرم (2)                                               درس ياد بگيرم (2) ديروز تو مهد كودك (2)  &...
28 اسفند 1390

پنج سالگی پسر گلم مبارک

سلام مامانی ای کاش می تونستم بیشتر برات بنویسم گاهی تصمیم می گیرم دفتر خاطرات برات درست کنم ولی همون هم نمیشه.امسال تولدت آمدم داخل مهد کودک خیلی خوشحال شدی قربونت برم دوست داشتم کیک بیارم داخل مهد ولی اجازه ندادند.این بود که فقط شکلات خریدم وتو با خوشحالی بین دوستات پخش کردی ناهار هم پیشت ماندم. وای از عصر بابا دیر آمد  ومن هم بعد از کار حدود یک ساعت دیرتر آمدم عزیزم چقدر گریه کردی که من هم با تو گریه کردم.یک کم سرسره و تاب بازی کردی .باهم رفتیم ستاره فارس حسابی آنجا بازی کردی انواع بازیها را رفتی اسب سواری را خیلی دوست داشتی دوست مامان (سمیرا)را دیدیم و شما هم دوستت ایلیا را دیدی و با اون بازی کردی خلاصه بعد رفتیم شام خوردیم (سیحون)...
28 اسفند 1390

پسرم بزرگ شده

سلام گلم خیلی وقته فرصت نکردم برات مطلبی بنویسم.این روزها حسابی بزرگ شده از کارهایت بگویم که خیلی ذوق می کنیم.حالا دیگه از شماره ١ تا ٥٠ را خودت می شماری تازه برعکس از ١٠ تا صفر می شماری به انگلیسی حدودا" تا ١٥ را می خونی.کلمات انگلیسی را خیلی خوب می گویی. اگه فرصت شد همه را می نویسم .جدیدا"می گویی مامان بیا انگلیسی صحبت کنیم و کلماتی را که می دانی پشت سر هم می گذاری تا یه جمله بسازی از زمانی که کتاب پسر جنگل را به انگلیسی برات خوندم ذوق پیدا کردی شبها من رادیوونه می کنی. انتخاب شدی تا در جشن ٢٢ بهمن دکلمه ای را بخوانی.قربون اون دستای تپل کوچولوت بشم که زمان خوندن شکل پرنده میشه .چقدر ذوق می کنی وقتی با هم سی دی نگاه می کنیم اون هم برنامه ...
8 بهمن 1390

تولد چهار سالگي

    اين هم يه قاب عكس خوشكل از پسرم .تولد چهار سالگيت بابايي بردت آرايشگاه وبعد رفتيم آتليه دو تا عكس خوشكل از پسرم گرفتيم براي يادگاري .ناهار هم بيرون بوديم .من و بابا مرخصي گرفتيم به خاطر پسر گلم.پارك رفتيم كلي بازي كردي.بعد از ظهر كيك گرفتيم رفتيم خانه ،شب اتفاقي بابا جون منصور آمدند خونه ما.خيلي بهت خوش گذشت مي گفتي لامپها را خاموش كنيم شمع روشن كنيم.عزيزم تولدت مبارك.هميشه زنده باشي.
24 آذر 1390