امير عليامير علي، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

جوجه اردك زشت

بابا جون پيش خدا رفت

1390/3/23 13:47
نویسنده : مامان
457 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز مامان سلام.تقريبا" دو هفته پيش بود كه عمو بهم خبر داد بابا جون به رحمت خدا رفت. امير علي مامان باورت نميشه به زور دارم اين مطالب را مي نويسم فقط از اين بابت كه يه روز بخواني و بابا جونت را ياد كني.يادت باشه باباجونت مرد بزرگي بود.بابا جون دو هفته معده درد داشت خودش مي گفت،ولي تحمل ميكرد و ميگفت خوب مي شود هر چه مي گفتيم برويد دكتر ،گوش نمي داد.هميشه سر حال بود.پياده روي ميكرد ،وقتي از سركار مي آمد پياده مي آمد خونه،كوه مي رفت،غيبت نمي كرد ،بچه ها را دلداري مي داد با حسن نيت،نماز شب مي خواند،توي اوج گرما با اين سنش(65سال)روزه مي گرفت،خلاصه اينكه خيلي خوب بود ولي زود رفت و ناگهاني.مامان جون بابايي را شب مي برد دكتر ولي دكتر مي گويد معده نيست و قلب است كه ناراحت است قرار مي شود كه فردا برود آنجو گرافي.فردا صبح با عمو و مامان جون می رود آنجو،دكتر مي گويد رگهاي قلبش بسته شده و بايد عمل باز شود اما متاسفانه فشارش بالا مي رود و سكته مي كند. در يك لحظه .عمو به من زنگ زده يه شوك بود به بابا زنگ زدم كه بيايد باباجون مي خواد عمل كند اما وقتي آمد ديگه باباجون نبود.زنگ زدم دايي آمد دنبالت توي مهدكودك وتو را برد خونه مامان جون.دايي از تو پرسيده بود اگه باباجون بميره و برود زير خاك تو چه كار مي كني؟ گفته بودي به حضرت ابوالفضل مي گويم كمكش كند و دستاش را بگيرد.قربونت برم ماماني دايم مي پرسيدي يعني ديگه باباجون نمي آيد.نه عزيز مامان.روز پدر نزدیکه ولی باباجون دیگه نیست.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان محیا
23 خرداد 90 14:07
مرگ عزیز سخته.خدا بهت صبر بده.کلی گریه کردم با خوندن مطلبت








مامان محيا از همدردي شما بسيار ممنونم.
مامان باران
29 خرداد 90 14:20
تسلیت می گم ایشالله که غم آخرتون باشه

ممنون مامان باران